تنها بادی که وزید میدانستکه چقدر دلم تنگ شده است
که چقدر دلم میخواهد
سرم را روی شانههای باران میگذاشتم
و گریه میکردم
پاییز شده است
و دوست داشتن تو
دیگر دلیل نمیخواهد