اشق تر از این بودم اگر لظحه ی پرواز
در دست نجیب تو کلید قفسم بود
عاشق تر از این بودم اگر عطر نفسهات
در لحظه ی بی همنفسی ‚ همنفسم بود
عاشق تر از این بودم اگر فاصله ها را
این آینه ی شب زده رو تکرار نمی کرد
عاشق تر از این بودم اگر هق هق ما را
این سایه ی سرمازده انکار نمی کرد
با تو بهترین بودم ‚ همسایه ی خورشیدی
تو نقش تبسم را ‚ از آینه دزدیدی
عاشق تر از این بودم اگر در شب وحشت
مثل تپش زنجره نایاب نبودی
عاشق تر از این بودم اگر وقت عبورم
آنسوی سکوت پنجره خواب نبودی
عاشق تر از این بودی اگر ثانیه ها را
اندوه فراموشی من تار نمی کرد
عاشق تر از این بودی اگر این دل ساده
اسرار مرا پیش تو اقرار نمی کرد
با تو بهترین بودم ‚ همسایه ی خورشیدی
تو نقش تبسم را ‚ از آینه دزدیدی
چشم در راه توام
شاید ایی از دور
مد تی است که میشویم با سرشکم ره شن ریز تو را
هر غروبی که رسد
به سر راه امید
زانوان در بغلم
خیره ام تا برسی
هان ای مردم شهر
من به خود میبالم
بوی پیراهن او میاید
یوسفم در راه است و به دروازه شهرم نزدیک
هان ای مردم شهر
عاشق شهر شما بعد از این خندان است
لحظه ای بعد به خود می ایم
اه ؛ افسوس که شب امده است
و غمت بر دل من سنگین است
مینماید به نظر چهر زیبای ترا
تو که در باور من گنجیدی
از همان روز که من دل ز کف دادم و شیدا گشتم
تا کنون بسته به زنجیر غمم
و به زندان خیالم محبوس
خبرم نیست که فکرت به چه ها مشغول است
گر که رفتی زبرم ای همدم
لیک روحم در اند یشه توست
((تو بیا و تو بمان))
باش با من به ابد که تو بودی ز ازل
که ازل تا به ابد همگی زنده شود در یک ان
با نگاهی که کنی در نظرم
به سبکبالی باد
به سبکرویی اب
راه خود می گیرم تا به بستر برسم
شاد از این موهبتم
لا اقل می بینم چهره پاک تو را در خواب